نظریه یادگیری
در دیدگاه رفتاری آسیبشناسی رفتار یک بیماری نیست، بلکه واسطهای است که بر اساس اصول رفتاری، همانند همه ی الگوهای پاسخ، یادگرفتنی شده است. بنابراین اسیب شناسی روانی را می توان بر حسب یادگیری رفتارهای ناسازگارانه و با شکست در یادگیری رفتارهای انطباقی درک کرد. یادگیری، نگهداری و تغییر رفتار نابهنجار، درست مانند یادگیری رفتار عادی است و رفتار عادی را نیز میتوان یک سازگاری به حساب آورد که از گذشته پر از تقویت ناشی شده است. در بعضی از افراد رفتارهایی ایجاد و توسعه پیدا میکند که دیگران آن را رفتارهای بیمارگونه با آسیب شناسی روانی میخوانند. دلایل این رفتارها از این قرار است:
- این رفتار به دلیل رفتارهای سازگارانه خود تقویت نشدهاند.
- برای رفتارهایی که میتوان آن را سازگارانه نام گذاشت، تنبیه شدهاند.
- برای رفتارهایی که ناسازگارانه تقویت شدهاند و یا یک رفتار سازگارانه آن را در شرایط نامناسبی تقویت کرده است.
در همه این موارد تاکید بر پاسخهای مشهود و برنامههای تقویتی است نه بر مفاهیمی مانند سائق، ناهشیار و یا عزت نفس (پروین، ۲۰۰۱؛ جوادی، ۱۳۸۱). در رویکرد یادگیری وسیلهای عادت از طریق تقویت ارتباط محرک و پاسخ حاصل رشد و تقویت شامل کاهش محرک سائق است. خود اولیه درونی یا سائقهای یاد گرفته شده مانند اضطراب در زمینهی رشد و نمو تاکید بر عاداتی است که از طریق تقویت و تقلید حاصل شده است. تفسیر محرک و پاسخ از آسیب شناسی روانی تاکید ویژهای بر نقش تعارضات گرایش اضطراب و سائق اضطراب دارد و مانند رویکردهای دیگر یادگیری، اصول اساسی یادگیری برای درک رفتارهایی غیر عادی کفایت میکنند (پروین، ۲۰۰۱؛ جوادی، ۱۳۸۸).
۲-۵-۳-۳- نظریه روانی اجتماعی اریکسون
اریکسون در نظریه خود به عبور موفقیت آمیز از مراحل مختلف رشد تاکید زیادی میکند. به نظر وی هشت مرحله ی رشد وجود دارد که در هر کدام از این مراحل فرد با یک بحران رشدی مواجهه میشود. این بحرانها نیز به شکل های ناملایمات فردی در میآیند به طیق مثبت یا منفی برطرف شوند. اگر راه حل اتخاذ شده مثبت باشد، فرد آگاهی لازم را برای مقابله با بحرانهای بعدی خواهد داشت، اما اگر راه حل برگزیده شده، منفی باشد احتمالا مواجهه فرد را با بحرانهای مربوط به مراحل بعدی رشد، مشکل میسازد. به نظر اریکسون اغلب کودکان ناسازگار از داشتن اولیای خوب محروم بودهاند. به این معنی که این اطفال میبایست با یک سری از آزادیها و نهی کردنها رهبری میشدند که در طی آن نقش اولیاء توضیح دلایل این محرومیتها برای فرزندان است. برای اغلب کودکان، این گونه ناامیدیها فقط ناامیدیهای بدون دلایل باقی مانده هیچ معنی و مفهوم خاصی به آنها اختصاص داده نشده و مادر نتوانسته ارتباط این محدودیتها را باشد اجتماعی و عاطفی کودک به آنها نفهماند. اریکسون تجارب اجتماعی را مهمترین عامل سازندهی شخصیت میداند و معتقد است که شخصیت از ابتدای طفولیت تا پایان عمر یک سیر تکاملی را میپیماید و در هر مرحله از رشد، تجربه اجتماعی میتواند زندگی فرد را عوض کند. اگر کودکان بدون اعتماد کافی به والدین و احساس فردیت سالم چند سال اول را پشت سر بگذرانند، زمینه ی ناسازگاری آماده میشود. بزرگسالانی که در برقراری روابط صمیمی با دیگران مشکل دارند بیش از حد دیگران وابسته هستند یا همواره نسبت به توانایی خود برای برخورد با چالشهای جدید تردید دارند، کسانی هستند که در دوران نوباوگی و نوپایی نتوانستهاند بر تکالیف اعتماد خودمختاری کاملاً مسلط شوند (برک، ۲۰۰۱، ترجمه سید محمدئ، ۱۳۸۳).
۲-۵-۳-۴-نظریه آدلر
آدلر انسان را ذاتاً موجودی اجتماعی، خلاق و هدفدار میداند. یعنی انسان ذاتا احساس حقارت میکند و همین امر پایه رشد روانی اوست و همواره وی را به سوی تفوق و برتری سوق میدهد به نظر آدلر افراد غیر عادی مریض نیستند بلکه انسانهای ناامیدی هستند که نیاز به امید دارند. آدلر معتقد است که عقدهی حقارت در افراد موجب میشود که شخص مکانیزم جبران افراطی را به کار ببرند که نشاندهندهی افکار فرد به جای قبول موقعیت یا تلاش افراطی برای پنهان داشتن یک ضعف است. آدلر الگوی جبران مفرط را توضیح داده است. آدلر عقده حقارت را برای توصیف شخص بکار میبرد که احساسات ناشی از نابسندگی را انحرافآمیز میداند. جبران روش به آن دلیل به کار میرود تا شخص عقدههای حقارت را تا آنجا که ممکن است پنهان سازد. یا بر آن مسلط شود. تا زمانی که جبران مخالف مصالح اجتماعی نیست، شخصی که آن را به عنوان یک مکانیسم به کار میبرد یک شخص طبیعی است و دیگران او را طبیعی میدانند ولی هرگاه جبران وسیلهی تسلط بر دیگران شود فرد سعی میکند تزویرهایی توام با تجاوز به کاربرد. در این صورت یک شخص ناسازگار است. در نظریه آدلر اختلاف دیگری که بین افراد سازگار و ناسازگار وجود دارد، در هدفهای افراد است. به این معنی که افراد طبیعی واقعیت را به خوبی میبینند و هدفهای دور از واقعیت که رسیدن به آنها غیرممکن است، را هرگز انتخاب نمیکنند. این امر نشان دهندهی برتری طبیعی بیش از حد آنها است. هر چه فاصله بین اهداف و واقعیت بیشتر باشد، شخص به همان اندازه غیر طبیعی است.
۲-۵-۳-۵- نظریه میان فردی سالیوان
سالیوان بر نقش اجتماعی و عوامل بین فردی در رشد انسان بیشترین تاکید را داشته است. سالیوان به روابط اولیه نوزاد و مادر در رشد اضطراب و رشد مفهوم خویشتن اهمیت دارد. اضطراب ممکن است در تعامل اولیه مادر با نوزاد، منتقل شود. بنابراین از همان ابتدا اضطراب بین فردی است و خویشتن که مفهومی عادی در تفکر سالیوان است، نیز منشا اجتماعی دارد (پروین، ۲۰۰۱؛ جوادی، ۱۳۸۱). سالیوان عقیده دارد تعاملهای ارضا کننده به شخصیت مثبت و تعاملاتی که با ترس و اضطراب همراه است، به شخصیت منفی میانجامد (درویزه، ۱۳۸۳). او با تجارب دوران قبل از بزرگسالی در رشد شخصیت فرد اهمیت میدهد. سالیوان رشد شخصیت را بیشتر مربوط به مراحل خود روانی-اجتماعی میداند و تاکید میکند فشار تربیت از لحظه تولد به نحو انکارپذیری شخص و هدفهای او را تحت تاثیر قرار میدهد و او را وادار میسازد تا نیازها و احتیاجات خود را فقط در چارچوب مصوبات اجتماعی ارضاء کند. همچنین نقش ما در و محیط پرورش کودک را نسبت به واکنش در مقابل فشار روانی در اینده مورد تاکید قرار میدهد.
نظریه روانی اجتماعی هورنای
رفتار بهنجار یا نسازگار ریشه در مناسبات والدین و فرزندان دارد. اگر فرد، گرمی و عشق را تجربه کند، احساس امنیت میکند و به شیوه ای بهنجار رشد میکند. در واقع اگر فردی واقعا مورد عشق واقع شود میتواند مشکلات گوناگونی را در آینده تحمل کند. همچنین احساس ناامنی باعث میشود تا فرد متوسل به شیوههایی شود که ناآرامی درونی خود را تضعیف و به حداقل کاهش دهد. وی سه جهت متفاوت که افراد میتوانند در سازش با محیط اتخاذ کنند را مشخص کرد: الف) رفتن به طرف مردم: قبول درمانده بودن خویش و سعی در جلب محبت دیگران ب) حرکت بر ضد مردم: جنگ با محیط خود که مورد تنفر اوست. ج) دور شدن از مردم: منزوی ماندن (نه تعلق، نه جنگیدن). این سه تیپ از اشخاص ممکن است نمونه این سه گزایش اساسی باشند: مراعاتکننده دیگران، پرخاشگر، جدا مانده. هورنای تاکید زیستی فروید را به نفع عوامل اجتماعی و بین فردی رد میکند. و نظریه خوش بینانه ای نسبت به توانایی فرد در تغییر و اوضاع خود ابراز می نماید. علاوه بر این، مطالعات او را به این نتیجه میرساند که روابط بین فردی، محور همه عملکردهای سالم و اشفته شخصیت است (کدیور و جوادی، ۱۳۸۱). هورنای عقیده دارد بیماران پیش از آن که ناراحتیها و مشکلات جنسی داشته باشند، عدم امنیت و عدم تامین شغلی دارند. همین امر باعث شد که هورنای تحریکات جنسی و عقده ادیپ را زیر سوال برده و بجای آن به رابطه فرد با محیط و اجتماع توجه کند او توضیح داد که اگر کانون توجه از دوران کودکی به سوی جامعه تغییر یابد، پی بردن به ریشه های مشکلات روانی آسانتر خواهد بود. او عامل عمده در اختلالات روانی بزرگسالان را نفوذهای مغایر دانست که بزرگسالان را در دوران کودکی واداشته تا احساس درماندگی کنند و دنیا را به صورت عقدید بالقوه بیندازند. هورنای علت رفتار ناسازگارانه افراد را در شرایطی که فرد در دوران کودکی تجربه کرده جستجو میکند او میگوید افراد ناسازگار پیش از اینکه مشکلات و ناسازگاریهای جسمی داشته باشند، احساس عدم امنیت دارند و به سه طرق اضطراب و نگرانی خود را کنترل میکنند.
- حرکت به سوی توافق با مردم
- دور شدن از مردم
- حرکت بر ضد مردم یا تجاوز.
او میگوید شخصیت ناسازگار یکی از این سه روش را به شدت بکار میبرد.
نظریه پدیدار شناختی راجرز
راجرز معتقد است که اشخاص سازگار میتوانند خودشان راهنمای دگرگونی و کمال خویش باشند و زندگیشان را بدون تاثیر رویدادهای گذشته هدایت کنند. در این نظریه خصیصه چشمپوشی و آساننگری برخود نمایان است و همچنین در فراخواندن راجرز به خود بودن و در اکنون بودن، گیرایی خاصی نهفته است. نظر دیگری که راجرز ابراز داشته است، وجود گرایش فطری به سوی رشد و کمال و سلامت روان فرد است، یعنی انگیزش ذاتی در افراد برای سلامت روان وجود دارد که آنها را به نبش میرساند. از نظر راجرز انسان ذاتاً ماهیتی مثبت داد و سیر حرکت او در مجموع به سمت خود شکوفایی، رشد و اجتماعی شدن است راجرز تجربیات درونی و فکری فرد تکیه دارد و معتقد است فرد سالم میتواند تجربه های خود را در ساختار خویشتن جذب کند. انسان سالم تجربهپذیر است، حالت غیر دفاعی دارد، و بین خویشتن و تجربه او همسانی وجود دارد. برعکس خودپنداره فرد روان آزرده به گونهای شکل میگیرد که با تجربههای ارگانیسم هماهنگ نیست فردی که از لحاظ روانشناختی ناسازگار است، مانع ورود برخی از تجربههای حسی و هیجانی خود به اگاهی میشود. تجربههای ناهمسان با ساختار خویش به تهدیدکننده به حساب میآیند و انکار یا تحریف میشوند. این وضعیت به ناهمخوانی در تجربه مشهور است. نتیجه این وضعیت حفظ و نگهداری دفاعی و غیرقابل انعطاف خویشتن در مقابل تجربههایی است که تمامیت خویشتن را به خطر انداخته است و نیاز به توجه مثبت را با ناکامی روبرو میسازد (پروین، ۲۰۰۱، کدیور و جوادی، ۱۳۸۱). راجرز آسیب شناسی روانی را با توجه به رابطهی آشفته بین خویشتن و تجربه تعبیر کرد و معتقد است هرچه مقدار ناهمخوانی بین خویشتن و تجربه کمتر باشد، سازگاری بیشتر است.
نظریه شناختی-اجتماعی بندورا
از نظر نبدورا رفتار انسان را میتوان از طریق تعامل انسان و محیط تبیین کرد. فرایندی که نبدورا آن را موجودیت دوجانبه مینامد. یعنی فرایندی که عوامل فردی، محیطی و نیز تمام آنچه رفتار را شکل میدهد. را به نام فرایندهای به هم پیوسته معرفی میکند (کدیور، ۱۳۸۱). در نظریه شناختی-اجتماعی، رفتار ناسازگارانه نتیجه یادگیریهای مختلکننده است. پاسخهای ناسازگارانه را میتوان مانند سایر یادگیریها در نتیجه تجربه مستقیم و یا در نتیجه قرار گرفتن در معرفی الگوهای نامناسب و یا بیمار آموخت. نبدورا به این باور بود که هر قدر الگوی رفتاری والدین غیر عادی و منحرف باشد، اغلب عامل مهمی در رشد آسیب شناسی به حساب خواهد آمد. وقتی این رفتارها از طریق یادگیری مشاهدهای، آموخته شد احتمال بسیار زیادی وجود دارد که به دلیل تقویت مستقیم یا جانشینی بروز کند و نگهداری شود (پروین، ۲۰۰۱؛ ترجمه: کدیور و جوادی، ۱۳۸۱).
نظریه تبادلات اجتماعی
برخی جامعه شناسان، مثل جیمز داوود[۱]، نظریه تبادلات اجتماعی را پیشنهاد کردهاند. طبق این نظریه، انسان روابط اجتماعی برقرار میکند، زیرا پاداشهایی بدست میآورد: مواد غذائی، احترام، احساس امنیت، عشق، تایید اجتماعی، قدردانی و غیره. البته بدست آوردن این پاداش نیز گران تمام میشود: فرد با تجربههای منفی و ناخوشایند روبرو میشود، همچنین مجبور میشود تجربههای خوشایندی را کنار بگذارد تا فعالیتهای امتیازدار را دنبال کند. به این ترتیب انسان به نوعی ماشین حساب کنشهای متقابل خود تبدیل میشود که در آن هزینهها، پاداشها و سود و زیانها ثبت میشود. طبق این دیدگاه، رابطهی بین دو نفر پایدار نخواهد بود مگر اینکه هر دو از آن سود ببرند.
ویژگیهای افراد سازگار
برای اینکه بتوانیم سازگاری را بهتر بشناسیم، آگاهی از ویژگیهای افراد در این راستا کمک کننده میباشد و از طریق شناخت نشانههای خصایص افراد سازگار، مفهوم سازگاری، بهتر آشکار میگردد: ویژگیهای افراد سازگار (زهرا کار، ۱۳۸۳) عبارت است از: ۱- کارآمدی ادراک: افراد سازگار در تفسیر وقایع نسبت به تواناییهای خود واقع بین هستند. آنان واقعا، ادراک نادرستی از گفتار و کردار دیگران و توانایی خود ندارند. بدین معنی که خود را همیشه بیشتر و یا کمتر از آن چه هستند یا توانایی دارند، ارزیابی نمیکنند. ۲- عزت نفس: افراد سازگار برای خودشان احترام قائل هستند و خود را با ارزش میدانند و بدین دلیل در روابط اجتماعی متکی به خود هستند. ۳- مسئولیتپذیری: انسان سازگار یا سالم، مسئولیت همهی اعمال، افکار و رفتار خود را میپذیرد و عاقلانه به نتایج آن میاندیشد. ۴- توانایی عقل و مقابله با ناکامی: فرد سازگار باید بتواند برخی از ناکامیها را تحمل کند. زیرا در حقیقت تحمل ناکامی مانند پذیرش اضطراب، نشانهی سازگاری مطلوب در شخص است و شخص میداند که تحمل ناکامی را مانند عادتها و نگرشها میتواند در عمل بیاموزد و روشهای کاهش تعارض و ناکامی را میداند و به کار میگیرد. ۵- پذیرش و تحمل اضطراب: شخص سازگار پذیرش و تحمل اضطراب را یاد میگیرد و میداند چرخهی زندگی همیشه به نحو دلخواه شخص نمیگردد و به هر حال ناراحتیهایی در زندگی به وجود خواهد آمد، و اینها نیز به نوبه خود موجب اضطراب و نگرانی میشوند. ۶- تلاش در کار: فرد سازگار میتواند فعالیت کند و برای کاری که به عهده گرفته است شایستگی لازم را دارد و لزومی نمیبیند که شکل خود را مرتب تغییر دهد. ۷- در نظر گرفتن اهداف بلند مدت: فرد سازگار برای کاهش تعارض، ارضای انگیزشهایش را تا مدتی قبل پیش بینی به تاخیر میاندازد. ۸- احساس امنیت (اعتماد به دیگران): فرد سازگار از جانب دیگران نسبت به خود احساس خطر و تهدید نمیکند. و نسبت به دیگران اعتماد دارد به همین دلیل قادر به ارتباط میباشد و میل به روابط اجتماعی در آنها زیاد است. توانایی کنترل رفتار خود: افراد سازگار اطمینان دارند که میتوانند رفتار خود را کنترل کنند و این احساس توانایی در کنترل خود، انگیزهی فرد در برقراری روابط محبت آمیز با دیگران است. افراد سازگار واقع بین، انعطافپذیر، موثر، اجتماعی و متناسباند. کوششهای آنها در جهت سازگاری و حل مسئله بر مبنای ارزیابی دقیق موقعیت، تواناییها و آثار آنها صورت میگیرد، آنها قادر به تغییر رفتار خویش بر طبق انتظارات و توقعات در حال تغییر از واقعیت هستند و هنگام ضرورت قادر به یادگیری پاسخهای جدید می باشند و از زندگی لذت میبرند (نوابینژاد، ۱۳۷۶). در فرصتها و تجربههای متناسب با سن و مرحلهی رشد خود با میل شرکت میکنند و در هنگام روبرو شدن با مشکلات زندگی با اشتیاق و تلاش به حل و فصل آنها میپردازند. در حالتهای تعارض، نگرانی و ناکامی، قادر به کنترل احساس خود هستند و تصمیمات درستی اتخاذ میکنند در طرحها و برنامههای خود بیش از هر چیز از اندیشه و تفکر منطقی خود و دیگران بهره میگیرند، به موقعیتهایی که موقتاً نامطبوع اما در نهایتا مفید و سازنده هستند پاسخ مثبت میدهند، با دیگران مشورت میکنند و در دوناکامی عاطفی را تحمل میکنند (امیر حسینی، ۱۳۸۲). آنها در حال زندگی میکنند، عواطف خود را میپذیرند، شوخ طبیعی خود را پرورش میدهند و در آزمون واقعیت سنجی نمرهی بالا میآورند. الگوبرداری حالت انتزاعی دارد یعنی تعدادی موقعیت که دارای قاعده یا اصل مشترکاند را مشاهده میکنند. قاعده یا اصل را استخراج میکنند و آن را در موقعیتهای تازه به کار میگیرند (هرگنهان والسون، ۲۰۰۱؛ ترجمهی سیف، ۱۳۸۶).
ملاکهای سازگاری خوب
معیارهای معنی برای ارزیابی کفایت سازگاری یک فرد نسبت به محیط ابداع شدهاند. برای مثال ویژگیهای زیر (شوهان[۲]، ۱۹۹۱) برای ارزیابی به عنوان پیشرفت اهمیت زیادی دارند (به نقل از نقشبندی، ۱۳۸۷). ۱- آسودگی با آرامش روانشناختی[۳]: یکی از ضروریترین علائم ناتوانی در سازگاری آن است که شخصی از لحاظ روانشناختی به گونهای احساس ناراحتی نماید که ممکن است حالتهای افسردگی، اضطراب حاد و وسواس فکری، اندیشه مربوط به گناه یا ترس از بیماری و غیره را در برمیگیرد. تجربه کردن ناراحتی اغلب به معنای بیکفایتی و سازگاری روانشناختی است. فردی که از انوع اختلالهای روان شناختی رهاست، ممکن است از سازگاری خوبی برخوردار باشد. ۲- کارایی شغلی: منشاء دیگری که نشان دهندهی این است که فرد از سازگاری خوبی برخوردار است، کارایی شغلی است بنابراین نتیجه گرفته میشود که شخص باید با برخورداری از سازگاری بهنجار، کارایی شغله داشته باشد. ۳- نشانههای جسمانی: گاهی تنها علت سازگاری نامناسب به شکل آسیب بافتهای بدن جلوه میکند یک شخص هنجار دارای سازگاری خوب نباید از نشانههای جسمانی رنج بکشد. ۴- پذیرش اجتماعی: بعضی از افراد سازگار از نظر اجتماعی مورد پذیرش هستند، یعنی افرادی هستند که دیگران آنها را میپذیرند. نورمن تالن[۴] (به نقل از نقشبندی، ۱۳۸۷) معیارهای زیر را برای سازگاری خوب برمیشمارد: الف: احساسهای ذهنی خوب: شخصی که از سازگاری خوب برخوردار است، باید از ترسهای روانرنجوری و اضطرابها باشد و از لحاظ روان شناختی احساس آسودگی و آرامش نماید. این افراد در زندگی خود دارای معنا هستند. ب: پیشرفت شخصی و اجتماعی: فرد باید بتواند توانایی بالقوه خود را برای منفعت شخصی و رفاه جامعه تا جایی که امکان دارد شکوفا کند. او باید قادر باشد به خودشکوفایی که هدف نهایی زندگی است دست یابد. او باید ارتباط های مناسبی را در جامعه و در توافق با هنجارهای جامعه برقرار کند. ج: توانایی کار کردن: بر این اسا، سازگاری با عملکرد فیزیک و فعالیتهای ذهنی مناسب با قابلیتهای فرد اطلاق میشود. در این رابطه لوتن، ویژگیهایی را به عنوان اشکال مختلف رفتار در افراد خوب سازگار یافته به شرح زیر ارائه میدهد: ۱- فرد سازگار هم قادر و هم خواهان گرفتن مسئولیت مناسب با من خود میباشد. ۲- فرد سازگار در تجاربی که متعلق به محدودهی رشد سنی او است، با لذت شرکت میکند. ۳- فرد سازگار مایل به پذیرش تجارب و مسئولیتهای مربوط به نقش و موقعیت خویش در زندگی است. ۴- فرد سازگار با اشتیاق به حل و فصل مشکلاتی که بر سر راه خویش میبیند میپردازد. ۵- فرد سازگار با از بین بردن موانع رشد و شادکامی خویش لذت می برد. ۶- فرد سازگار قادر است تا در حالت تعارض و نگرانی و ناکامی تصمیماتی بگیرد. ۷- فرد سازگار تا زمانی که عوامل جدید و مهمی وارد صحنه نشدهاند به انتخاب روش خویش وفادار است. ۸- فرد سازگار به جای دلیل تراشی برای شکستهایش، از آنها عبرت میگیرد. ۹- فرد سازگار از اندیشهی خویش برای مطرح کردن برنامههای عملی استفاده میکند. ۱۰- فرد سازگار موفقیت خود را بیش از حد بزرگ نمیکند. ۱۱- فرد سازگار میداند چگونه و چه وقت کار کند و چگونه و چه وقت به تفریح بپردازد. ۱۲- فرد سازگار به موقعیتهایی که در ازای رسیدن به موفقیتی او را از هدف و رغبت واقعیاش دور میسازد. پاسخ منفی میدهد. ۱۳- فرد سازگار خشم خود را در جریان دفاع از حقوق خویش بی پرده ابراز میدارد و چگونگی ابراز، مناسب با نوع میزان آسیبی که دیده است. ۱۴- فرد سازگار محبت خویش را مستقیماً نشان میدهد، و شواهدی متناسب با میزان و نوع محبت در عمل ابراز میدارد. ۱۵- فرد سازگار زمانی که تغییر علتها و عوامل بوجود آورندهی ناراحتی ها از توان او خارج است، قدرت تحمل درد و ناکامی عاطفی را دارا میباشد. ۱۶- فرد سازگار عادات و نگرشهای ذهنی خود را آن چنان سازمان یافته در اختیار دارد که میتواند در مواجهه با مشکلات سازش لازم را بنماید. ۱۷- فرد سازگار میتواند انرژی خویش را روی یک هدف معین و واحد متمرکز کند. ۱۸- فرد سازگار در تغییر این حقیقت که زندگی یک تلاش بیپایان است کوشش به عمل نمیآورد، بلکه نمیداند شخصی که کمتر با خود در ستیز است، بیشترین نیرو را در مقابله به کار میدارد (نوابینژاد، ۱۳۷۱).
[شنبه 1398-10-14] [ 05:38:00 ب.ظ ]
|